چرا با BTS آشنا شدم؟💖🙂

به میز خیره بودم و پای راستم را میلرزوندم.واقعا استرس داشتم.تکه سیگاری گرفتم و در دهانم گذاشتم و با فندک روشن کردم.واقعا تف تو این زندگی!واقعا!سیگار رو برداشتم و فوت کردم.ولی واقعا چرا وجود دارم؟چرا وجود داری؟
_آه،لعنتی
پشت گردنم رو خاروندم و با چشمان بسته سرم رو بالا گرفتم و دوباره تکرار کردم
_لعنتی،لعنتی،لعنتیبییی!!(با داد)
با صدای محکم کوبیده شدن در از جایم پریدم و به سمت در رفتم.
_خانم لی!
+فکر کنم خودت بهتر از من میدونی سیگار تو این آپارتمان ممنوعه
_بله،متاسفم
خم شدم و در رو بستم و پشت در نشستم و آهی کشیدم.چرا قبل از تولدم خدا ازم نپرسید میتونم متولد شدم یا نه؟چرا؟؟؟چراااااا!!!؟؟مادر پدرم!چرا ازشون جدا زندگی میکنم!؟چون اونا منو درک نمیکنن!همه ی کسانی که درکم می‌کردنو از دست دادم و خب،خیلی تنها شدم!

1_چطور با بی تی اس آشنا شدم؟

روی پشت بام،با یک قدم فاصله،فقط یک قدم فاصله!یک قدم تا خلاص شدن از بدبختی هایم،یه قدم تا اون خیابون شلوغ که انسان های عوضی داره.همه عوضین!آن یک قدم رو برداشتم.بالاخره!همینطور که پرت میشدم ناگهان وسط راه همانجا روی هوا معلم ماندم!راستش انگار،جهان متوقف شد!روی هوا شنا می‌کردم که به زمین برسم که ناگهان!پسری مرا از پشت در آغوش گرفت و به بالا کشوند.تا به بالا رسیدیم و مرا روی پشت بوم گذاشت،جهان دوبارهبه قبل بازگشت.به پسر نگاه کردم.چهره زیبایی داشت!
_تو…کی هستی!
^من سونایونهوجیتهکوک هستم
_هاااا!!؟؟؟
^هیچ ولش منو بی تی اس صدا کن ولی من یه نفر نیستم
_خب ول کن…یه دفعه چیشد؟؟؟
^جهان متوقف شد
_هنننن؟؟
^میتونم دوباره بکنمش!
_خب بکن!
پسر استخوان دستش را فشار داد و جهان متوقف شد.سپس دستم را گرفت و مرا تا پایین پشت بوم شنا داد.من داشتم رو هوا راه میرفتم؟؟؟به پایین رسیدم که پسر دست زد و همه چراغ های شب خاموش شد و فقط نور ماه روشن بود.پسر گفت
^بلدی تانگو برقصی؟؟
_تانگو؟
پسر بشکن زد و بهم چشمک زد که ناگهان آهنگی پخش شد و پسر شروع کرد به تانگو رقصیدن.پسر مرا به هوا پرتاب می‌کرد که آسمان پرستاره رو ببینم و سپس مرا میچرخاند که دنیای چراخان را بهم نشان دهد.وقتی آهنگ و تانگو تمام شدند،زمان به حالت خود برگشت و در همان ثانیه شخصی سبد گلبرگ از دستش افتاد و گلبرگ ها مانند باران روی من و پسر میریخت.
^خوشت آمد کامل تونستی دنیا رو ببینی؟
_خبب…
ناگهان در جیبم سیگاری دید و گفت:
^فکر نکنم
دوباره زمان متوقف شد و مرا در آسمان کنار ستاره ها راه میبرد.خیلی شهر از این بالا زیبا بود.پسر مرا به خانه ای برد و زمان را دوباره پلی کرد.دختری چشمانش را بست و کمی بعد از آرزو شمع را فوت کرد.
^اگه خودکشی کنی،هیچوقت تولد های بعدت را جشن نمیگیری
در چشمانم اشک جمع شد.
_ممنون
ناگهان در پشت بام ظاهر شدم.به سمت خانه رفتم و سرچ کردم بی تی اس!

2_چرا با BTS آشنا شدم؟

زیرا زیبایی دنیا رو ببینم،زیرا زنده بمانم،زیرا گذشته رو فراموش نکنم بلکه بخشی از زندگیمع و ازش درس میگیرم
بی تی اس دلیل زندگیم نیست بلکه دلیل زندگی رو بهم یاد داد
#بی_تی_اس_زندگی_زیباست
دیدگاه ها (۰)

جنی…🥲💖

جونگ کوکم😐😭🌈

اصکی اجباریه

امروز تولدم بودT_T

کاش مثل پرنده‌ای کوچککه مدت‌هاست از پرواز خسته استدر دستانت ...

MOON.LADY

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط